… منتظز قسمت های بعد باشید ……
نام کتاب : عشق دو طرفه
نویسنده : shaghayegh.hani کاربر انجمن 98ia
خانمها این پرونده در رابطه با قاچاق انسان هست ولی از نوع خیلی کثیفش ، فروش دخترهای ایرانی ، حتی در بعضی مورد پسرها جوانمون که سرمایه ی مملکت ما هستن به شیخهای عرب ، این باند بزرگ و خطرناک طعمهها شو از بین دخترهای جون و سادهای که به خاطره یه مشکله کوچیک از خونه فرار کردن یا دخترها و پسرهایی که به عشق پیشرفت به اسم مدل بودن به شیخهای عربی فروخته میشن ، این باند تا الان خیلی بی نقص عمل کرده و به ما سرنخی نداده که بتونیم گناه کار بودنشونو اثبات کنیم چون اکثر این جونها نمیدونن که تو چه تلهای دارن پا میذارن و با رضایت کامل از مرز خارج میشن ، و این خیلی دست ما رو میبنده وقتی هم که از مرز خارج شدن کار زیادی از ما بر نمیاد ، ولی الان در رابطه با این پرونده به پیشرفت قابل توجهای رسیدیم و شما سه نفر رو برای ماموریت نهایی احتیاج داریم ،
وظیفهی شما و بقیه چیزهایی که لازمه بدونید رو سرگرد محمدی بهتون میگه
هر سه از دفتر سرهنگ خارج شدیم ، پارسا منتظرمون بود و منو الی و اون دختره که تازه فهمیده بودم اسمش شکیلا هست رو به سمت اون اتاق که روز اول اومده بودیم راهنمایی کرد وارد اتاق شدیم و رو راحتیها نشستیم من هنوز از حرفهای سرهنگ گیج بودم نمیفهمیدم منظورش از فروختن چیه برا چی کسی باید یه هم چین کاریو بکنه عربها برا چی میخرن اصلا یعنی چی مگه آدم رو هم میفروشن ؟!!!!
پاشا _قبل از اینکه وظایفتون رو توضیح بدم سوالی در رابطه با گفتههای سرهنگ ندارید ؟
من سوال دارم .
_ بفرمایید بپرسید .
من نمیفهمم که چرا آدم قاچاق میکنن به چه منظوری برا چی میفروشنشون اصلا عربها واسه چی باید آدم بخرن ؟؟!!!!
_ طعمههای این باند معمولا دخترهای زیبا و بی نقصی هستن که شیخهای عرب اونا رو برای حرمسرا شون میخرن برای لذت بیشتر برای فروکش کردن هوس هاشون
پاشا به این قسمت که رسید خیلی عصبی شده بود و تقریبا داشت با صدای بلند و حرصی حرف میزد
_ در واقع باید بگم برای سوً استفاده ی جنسی بدون اینکه مجبور به جواب گویی به کسی باشن ، دسته ی دوم که بیشتر شامل پسرهای جون میشه اینکه اونا رو میکشن و ازای بدنشنو به فروش میرسونن ، تعدادیشون هم مورد سوً استفاده ی جنسی قرار میگیرن
به گوشهای خودم اطمینان نداشتم باور چیزی که میشنیدم تقریبا غیر ممکن بود اصلا برام قابل باور نبود حتی تو فکرم هم نمیگنجید که یه هم چین چیزی وجود داشته باشه ، از شنیدن این چیزا حالم واقعا بد شد و احساس سرگیجه و تهوع بهم دست داد پاشا متوجه حال بدم شد
_ خانم پارسا حالتون خوبه ؟
با صدای ضعیفی که شنیدنش واسه خودمم سخت بود جواب دادم : بله چیزی نیست ممنون
پارسا_ ولی به نظر من حال شما مساعد نیست برای ادامه ی برنامه ی امروز اگه از نظر بقیه اشکال نداشته باشه ادامه ی جلسه رو واگذار کنیم به فردا
کسی مخالفتی نداشت آروم از جم پا شدم و با یه خدافظی زیر لبی از اون جا خارج شدم
شب موقعه ی خواب با اینکه جسما خسته بودم ولی ذهنم کاملا بیدار بود مدام حرفهای سرهنگ و پاشا توی ذهنم تکرار میشد و باعث عذابم میشد ، برام هضم این موضوع واقعا سخت بود ، حتا دلم نمیخواست برای یک لحظه خودم رو جای اون دخترهای بی چارهای بذارم که به شیخهای عرب فروخته شدن یه خانوادههاشون که هیچ خبری از فرزندشون ندارن و نمیدونن چی به سر اونا اومده
یا اون دختر پسرهایی که بی گناه قربانی میشن واسه اینکه جیب یک سریا پر پول باشه ، جونهایی که بی گناه کشته میشن و اعضای بدنشون فروخته میشه
تا صبح را رفتم و فکر کردم ، صبح من یه عدم دیگه بودم با یه تصمیم جدی ، دیگه تو این کار دنبال هیجان نمیگشتم ، حالا یه هدف مهمتر داشتم که جونم رو هم پاش میدادم
بچهها موضوع داستان برگرفته از واقعیت ولی شخصیتها مکانها و اتفاقاتی که توی داستان میافته ساخته ی تخیلات من